شهادت نواب، بهسان داغی بر دل استاد بود!
«سیری در سیرهی فردی و اجتماعی مرحوم آیت الله العظمی سید نورالدین حسینی الهاشمی» در گفتوشنود با آیتالله دکتر احمد بهشتی
آیتالله دکتر احمد بهشتی، در عداد شاگردان مرحوم آیتاللهالعظمی سید نورالدین حسینی الهاشمی شیرازی است. او در باب سیرهی فردی و اجتماعی آن بزرگ، خاطراتی دارد که شمهای از آنها را در گفتوشنود پیآمده باز گفته است. امید آنکه انتشار این مصاحبه، پژوهشها در باب زندگی آن عالم مجاهد را غنایی مضاعف بخشد.
*
– جنابعالی از چه مقطعی و چگونه با مرحوم آیتاللهالعظمی سید نورالدین حسینیالهاشمی آشنا شدید و چه ویژگیهایی در شخصیت ایشان، برای شما جذابیت بیشتری داشت؟
بسم الله الرحمن الرحیم.
بنده درس طلبگی را از مدرسه آقا باباخان شیراز شروع و چند سالی در آنجا، تحصیل کردم. در آن دوره، چنان فضاسازی و جو سنگینی علیه مرحوم آیتالله سید نورالدین شیرازی رضواناللهتعالیعلیه درست کرده بودند که حتی من هم به عنوان یک نوجوان و البته بهطور طبیعی، تحت تأثیر آن قرار گرفتم! البته محیط مدرسه آقا باباخان هم، خیلی با روحیهی من سازگار نبود!
– چرا؟
چون محیط بستهای داشت و من دوست نداشتم که در محیط بسته درس بخوانم. در این مدرسه، مقدمات، ادبیات و کتابهای اولیهای چون معالم، شرایع، حاشیهی ملا عبدالله و… را خوانده بودم و لذا وقتی به مدرسهی خان رفتم، تصمیم گرفتم در درس تفسیر آیتالله شیرازی شرکت کنم. البته در حدی هم بودم که شایستگی حضور در درس تفسیر ایشان را داشته باشم.
به شکل عام، دو ویژگی در ایشان برجسته بود: یکی شاگردپروری و محبت به شاگرد و دیگری حرمت به استاد. اما در مقام یک مفسر، ایشان به ادبیات بسیار اهمیت میدادند و لذا نکات ادبی تفسیر را هم مطرح میکردند. ایشان ضمن تفسیر، از شاگردان سؤال هم میکردند. یکی دو بار هم از من سؤال کردند و خوشبختانه حضور ذهن داشتم و جواب دادم و همین باعث شد خیلی به من لطف و محبت پیدا کنند! من جوانترین طلبهای بودم که در درس تفسیر ایشان شرکت میکرد! ایشان نسبت به اساتیدشان نیز حرمت و ارادت زیادی نشان میدادند؛ مثلا میفرمودند: «من استادی داشتم که برای درس به منزلشان میرفتم. گاهی وقتی در میزدم و میگفتند: استاد امروز فرصت ندارند یا کسالت دارند و یا از منزل بیرون رفتهاند! من در خانه را میبوسیدم و برمیگشتم!» ایشان مخصوصا از مرحوم آیتالله روحالایمان ارسنجانی خیلی یاد میکردند و میگفتند: «من حاشیه ملاعبدالله را نزد ایشان خواندم.»
– و دیگر ویژگیها؟
یکی دیگر از ویژگیهای ایشان، عشق به ائمه اطهار (ع) بود؛ مخصوصا به حضرت سید الشهدا (ع). همیشه توصیه میکردند: «مجالس روضهخوانی را باشکوه برگزار کنید و مداحان مداحی کنند.» خودشان هم بعضی از جلسات سوگواری و شهادت ائمه (ع) را در مدرسه خان برگزار میکردند. هر وقت هم که مداحی نوحهخوانی میکرد، ایشان بیاختیار اشک میریختند! گریهی ایشان، واقعا تماشایی بود!
– گاهی اشاره کردهاید به علاقهی خاص ایشان به یکی از طلاب، به سبب حضور در گروه فدائیان اسلام. شنیدن این ماجرا در این بخش از گفتوشنود، برای ما مغتنم است؟
بله؛ طلبهای به نام مرحوم شیخ عسکر جنیدی در مدرسه خان بود که آقا خیلی به او توجه داشتند. ما ابتدا تصور میکردیم این محبت و توجه، به خاطر این است که شیخ عسکر نماز شب میخواند ــ که البته این موضوع هم مؤثر بود ــ ولی بعد متوجه شدیم این شیخ عسکر، موقعی که در آبادان زندگی میکرده، جزء فدائیان اسلام بوده و آقا به خاطر علاقه زیادی که به شهید نواب صفوی داشتند، این طلبه را اینقدر دوست دارند!
– درباره شهید سید مجتبی نواب صفوی و جمعیت فدائیان اسلام سخنی نمیگفتند؟
تا شهید نواب صفوی زنده بود خیر، ولی وقتی اعدام شد، مثل اینکه داغ بزرگی بر دل ایشان نهاده شده باشد و جوان عزیزی را از دست داده باشند، حالشان بهکلی منقلب شد و تازه آن موقع بود که ما فهمیدیم ایشان چقدر به او علاقه و به فعالیتهای فدائیان اسلام اعتقاد داشتهاند. یادم هست که تا چند روز بعد از شهادت مرحوم نواب صفوی، حضرت استاد درس تفسیر را کنار گذاشتند و بحثهای سیاسی را مطرح کردند! یادم نمیرود که در آن روزها، ایشان فرمودند: «دیگر بعد از اعدام نواب و یارانش، من و شما برای چه زندهایم؟»
– به شخصیت و خلقیات ایشان باز گردیم. رفتارشان با طلبهها چگونه بود؟
بسیار بامحبت و مهربان بودند، اما اگر طلبهای درس را نمیفهمید و در عین حال ادعا هم داشت، به او بیمحبت میشدند! میگفتند: «وقتی چیزی را بلد نیستید، ندانستنتان را قبول کنید و یاد بگیرید». به کسانی که ادعای فضل داشتند، ابدا روی خوش نشان نمیدادند!
– غیر از تفسیر قرآن، در درس دیگری از ایشان هم شرکت کردید؟
بله؛ بعد از تفسیر، در درس مکاسب ایشان هم شرکت میکردم، که از مکاسب محرمه شروع کردند. قدری هم سریع پیش میرفتند و میگفتند: «اینها در واقع، تاریخ فقه است. بگذارید از مکاسب محرمه بگذریم. در بحثهای بعدی یعنی کتاب البیع، حرفهایمان را میزنیم!» بههرحال مقداری از مکاسب محرمه را نزد ایشان تلمذ کردیم. تفسیر را هم، تقریبا تا اواخر قرآن رسیدیم، که ایشان در سال ۱۳۳۵ فوت کردند!
– آیا در آن زمان بین آرای ایشان و علمای وقت، تفاوت و اختلافی وجود داشت؟
همیشه این تفاوت آرا، وجود داشته است؛ الان هم هست، ولی به خاطر اینکه حکومت اسلامی تأسیس شده است، همه خود را متعهد میدانند که موازین آن را رعایت کنند و تابع ولایت فقیه باشند. در آن دوره هم، بعضی سلیقهها با سلیقهی ایشان، خیلی فاصله داشت. سلیقه ایشان جهادی و انقلابی بود. همیشه میفرمودند: «نباید بیکار نشست؛ باید امر به معروف و نهی از منکر کرد و برای این کار، باید تشکیلات منسجمی داشته باشیم تا بتوانیم حرفهایمان را بزنیم و ایدههایمان را اعلام کنیم». ایشان در جاهایی که تشکیلاتی بهوجود آمده بودند ــ مثل حزب برادران یا هیئات مذهبی ــ بسیار از موضع قدرت صحبت میکردند! خودشان میفرمودند: «یک بار از شهربانی آمدند و گفتند: صدای بلندگوی مسجد وکیل، مردم را اذیت میکند! من هم گفتم: شیراز شهر مسلمانهاست، مسلمان هم اذان صبح دارد!» ایشان این حرف را به خاطر قدرت تشکیلاتی میزد که محکم پشت ایشان ایستاده بود! بههرحال ایشان و تشکیلاتش، روزنامه داشت، برای شیراز برنامهریزی میکرد و حتی برای مجلس کاندیدا داشت! اغلب علما، این سبک را نمیپسندیدند و به همین دلیل، در بین آنها تنها بودند! البته کسی در مراتب فضل و تقوای ایشان تردیدی نداشت، ولی بههرحال این تفاوت شیوهها کاملا مشهود بود.
– در آن زمان در شیراز دو رکن علمی وجود داشت: یکی مرحوم آیتاللهالعظمی شیرازی و دیگری آیتاللهالعظمی حاج شیخ بهاءالدین محلاتی. روابط این دو با یکدیگر چگونه بود؟
ما احساس نمیکردیم اصطکاکی بین آنها وجود داشته باشد، منتها دو روش جداگانه و متفاوت داشتند! بعید میدانم آیتالله محلاتی در تشییع جنازهی آیتالله شیرازی شرکت نکرده باشند؛ چون حضور علما در تشییع جنازه کاملا چشمگیر بود. نماز را هم اخوی ایشان آقای سید صدرالدین خواندند، که نیم ساعت طول کشید و نمازی تاریخی بود! من موقع نماز، در دالان مسجد وکیل ایستاده بودم.
– نظر آیتالله شیرازی نسبت به عرفان و عرفا چه بود؟
از نظر عرفان نظری، یادم نمیآید که ایشان مثلا از محیالدین ابن عربی و امثالهم، نامی ببرد. گاهی هم اگر صحبتی شده باشد، من یادم نیست. استاد مطهری میگویند: «محیالدین مزخرفترین حرفها را زده، عالیترین حرفها را هم زده است!» نظر من هم، همین است. هم مطالب عالی دارد، هم مطالب انحرافی، اما یادم نیست آقا سید نورالدین درباره محیالدین حرفی زده باشند، اما از نظر عرفان عملی، ایشان خودشان چهره روشن و مبرزی بودند. دعای ابوحمزه ثمالی ایشان در مسجد وکیل، در شبهای قدر غوغا میکرد! همین حالت عارفانهی ایشان باعث شد در زمانی که هنوز بچه طلبه بودم، دعای ابوحمزه ثمالی را ترجمه و بعدها هم بردم که در چاپخانه نور چاپ کنند. گفتند: خرجش برای توی طلبه سنگین است، گفتم: اشکال ندارد و با همان پول اندک طلبگی، به هر نحوی که بود، چاپش کردم، که البته پولش هم درنیامد!
– از مبارزات ایشان با فرقهی بهائیت، چه نکات و خاطراتی به خاطر دارید؟
ایشان تمامقامت، در برابر بهائیت ایستادند! یک روز که متأسفانه سرما خورده بودم و نتوانستم در درس شرکت کنم، ایشان با جمعیتی از حزب برادران، به خیابان احمدی و کنار حمام توکل رفتند و جایی به نام «حظیرةالقدس» را ویران کردند! یک کامیون سرباز برای سرکوبی مردم آمد، که مردم زدند و سر افسرِ فرمانده آنها را شکستند! آقا او را به حمام توکل بردند، خون سرش را شستشو دادند، سرش را پانسمان کردند و گفتند: برو!
– ظاهرا در دورهای، نسبت شاهدوستی هم به ایشان داده بودند! ارزیابی شما از این انتساب چیست؟
بله؛ مخالفان، رسانهها را در دست داشتند و هر چه دلشان میخواست، میگفتند و جو سنگینی را علیه ایشان درست کرده بودند! ایشان در اول کار، از مصدق حمایت میکردند، ولی بعدها بالای منبر فریاد میزدند: «سگ زرد، برادر شغال است!» منظورشان آمریکا و انگلیس بود. به پیوستن مصدق و مصدقیها به آمریکا انتقاد داشتند! موقع نهضت ملی صنعت نفت، من در شیراز نبودم، ولی شنیدم ایشان در حمایت از دکتر مصدق، همه را به خریدن اوراق قرضهی ملی تشویق میکردند، اما وقتی مصدق به آمریکاییها روی خوش نشان داد، بهشدت موضع گرفتند و مورد هجمههای سنگینی هم قرار گرفتند! ایشان یک روحانی آگاه، بیدار، خوشفکر، مجهز و متعهد بودند و لذا طبیعی بود که این برخوردها هم، با ایشان بشود! مگر مرحوم آیتالله کاشانی، کم زحمت کشیدند؟ آخرش هم، آنطور خسته و منزوی شدند! حتی جسارت به جایی رسید که میخواستند ایشان را محاکمه کنند و رژیم میگفت: رزمآرا را شما کشتی!
– شما در حزب برادران هم فعالیت داشتید؟
من کارم طلبگی بود و به تشکیلات حزبی، تعلق خاطری نداشتم، ولی گاهی در جلسات مذهبیشان، شرکت میکردم. ارتباطم عمدتا، با خودِ آقا سید نورالدین بود.
– عدهای، کراماتی را هم به ایشان نسبت دادهاند. دیدگاه شما دراینباره چیست؟
دنبال اینجور چیزها نیستم! به نظر من وجود ایشان، خودش کرامت بود! رفتارش، انفاسش، حرکاتش و گفتارش، همه درس، الهام و راه زندگی و کرامت بود. همین که ایشان میتوانست در پیرامون خود، تأثیرات عمیق بگذارد، عین کرامت است!
– آیا میتوان از پدیدهای به نام «مکتب آیتاللهالظمی سید نورالدین حسینیالهاشمی» نام برد؟
مکتب ایشان، مکتب اسلام ناب محمدی است. بنابراین در برابر هر انحرافی، اعم از کشف حجاب، بهائیت، تصوف یا هر امر خلاف دیگری، بهشدت موضعگیری میکردند. ایشان به عنوان یک فقیه جامعالشرایط و مبرز، بر کلام، فقه، اصول، تفسیر و فلسفه احاطه داشتند و همیشه در درس تفسیر میگفتند: «درس تفسیر، احاطه به ملل و نحل میخواهد. اگر کسی ملل و نحلش خوب باشد، میتواند تفسیر بگوید و من اطلاعاتم در ملل و نحل خوب است!» ایشان همواره صراط مستقیم اسلام ناب محمدی را که در تشیع اثنیعشری متبلور است، دنبال میکردند.
– پس از رحلت ایشان از محضر چه کسانی استفاده کردید؟
چون علاقه به تحصیل داشتم و میخواستم آن را ادامه بدهم، از محضر آیتالله حدائق و آیتالله شریعت استفاده کردم. آیتالله شریعت، اصولی مبرزی بودند و درس کفایهشان، واقعا تنه به درس استادان برجسته قم، مثل مرحوم آیتالله سلطانی طباطبائی، میزد! من از درس آیتالله محلاتی هم استفاده میکردم. ایشان در روزهای پنجشنبه، در مسجد مولا تفسیر میگفتند. یادم هست یک روز آقای مصباحی را ــ که منبری برجسته شیراز بود ــ مخاطب قرار دادند و گفتند: «شنیدهام برای گنابادیهای صوفیمسلک منبر رفتهاید! میدانم که شما علاقهای به صوفیه ندارید و این کار را برای پول کردهاید! به شما نصیحت میکنم این کار را نکنید!». منبرهای آیتالله محلاتی در مسجد وکیل شیراز، تماما مبارزه با صوفیه و مخصوصا ذهبیه بود که در شیراز خیلی فعالیت میکردند. آیتالله محلاتی فقیه مبرز، برجسته و روشنبینی بودند و در عین حال، به فلسفه و فلاسفه هم نظر داشتند و میگفتند: بر اسفار ملاصدرا حاشیه نوشتهاند! میفرمودند: «موقعی که میخواستم فلسفه بخوانم، از پدرم اجازه گرفتم. ایشان فرمودند: فلسفه بخوان، اما مقلد فلاسفه نباش؛ آزاد فکر کن!». این صحبت ایشان باعث شد خود من هم، وقتی میخواستم فلسفه بخوانم، همین شیوه را در پیش بگیرم. خودم دراینباره، با استادم مرحوم روحالایمان مشورت کردم. ایشان فرمودند: «اگر کس دیگری غیر از تو بود، میگفتم: نخوان، ولی به تو میگویم: بخوان!» و خیلی هم مرا تشویق کردند. خدا همه آن بزرگان علم و دین را در جوار رحمت واسعه خود جای دهد.
بدون دیدگاه