به نام خدا

مثنوی سروده شادروان حاج اصغر عرب با تخلص خرد

(پدر شهید محمدصادق عرب)
حمید رضازاده پاکزاد
چو جدش علی نعره زد شیروار
چنان تندر آتشین برفروخت
نترسید از آتش و تیغ و تیر
ز پیکار دشمن نگردید سست
دلیر و جوانمرد و هشیار بود
اب و اُمش از نسل پیغمبر است
در آنجا که جان چاره ی کار بود
روان پدر آمدش پیش باز
بیا چشم بر راهت اینجا منم
بهشت از برای تو آراسته است
تو پور حسینی چه جای درنگ
سرودی هم از جدش آمد به گوش
بناگه شکیبایی از دست داد
بر امواج دریای آتش نشست
اگر داد او جان شیرین ز دست
بلا سخت و پیکار دشوار بود
چو آن جاودان مرد پیل تن
ستمگر زپیکار شد نا امید
جهان بر شیاطین دگر تنگ شد
درخت دیانت برومند گشت
بکوشید کوشنده فرخ حمید
از آن سید نامور یاد باد
چو آن نور از منبع نور بود
از آن نور رخشنده بی نظیر
که هر یک فروزنده چون اختر است
خدایا ز آفت نگهدارشان
بهر خانه ای نور یزدان بود
به کوی خرد پرتو حق فتاد
به میدان پیکار تا پا نهاد
برآورد از جان دشمن دمار
که جان و تن خصم، یکجا بسوخت
خروشی برآورد از جان دلیر
برای خدا دست از جان بشُست
شجاع و خردمند و دیندار بود
کجا دودمانی از این بهتر است
زمان دلیری و ایثار بود
برآ نور چشمان بسوز و بتاز
پذیرائیت را مهیا کنم
به پیش تو رضوان به پا خاسته است
بجوش و بکوش و بکوب و بجنگ
که مردانه در جنگ دشمن بکوش
بر این ناشکیبائیش جان نهاد
خنک بادبان های همت به بست
سپاهی ز نابودی مرگ رست
دلیریِ او چاره کار بود
پلی را با جانش کرد زیر و زبر
علم را بسوی هزیمت کشید
سپاه خدا فاتح آن جنگ شد
دل مصطفی شاد و خرسند گشت
که شد در ره دین جدش شهید
روان رضازاده ز او شاد باد
بر آن دوده نور یکسر درود
دو مهر است باقی معز و منیر
به دریای علم و عمل گوهر است
دعای شهیدان مددکارشان
ز خون شهیدی فروزان بود
که در راه او صادقش سر نهاد

حمید رضازاده پاکزاد
به میدان پیکار تا پا نهاد

چو جدش علی نعره زد شیروار
برآورد از جان دشمن دمار

چنان تندر آتشین برفروخت
که جان و تن خصم، یکجا بسوخت

نترسید از آتش و تیغ و تیر
خروشی برآورد از جان دلیر

ز پیکار دشمن نگردید سست
برای خدا دست از جان بشُست

دلیر و جوانمرد و هشیار بود
شجاع و خردمند و دیندار بود

اب و اُمش از نسل پیغمبر است
کجا دودمانی از این بهتر است

در آنجا که جان چاره ی کار بود
زمان دلیری و ایثار بود

روان پدر آمدش پیش باز
برآ نور چشمان بسوز و بتاز

بیا چشم بر راهت اینجا منم
پذیرائیت را مهیا کنم

بهشت از برای تو آراسته است
به پیش تو رضوان به پا خاسته است

تو پور حسینی چه جای درنگ
بجوش و بکوش و بکوب و بجنگ

سرودی هم از جدش آمد به گوش
که مردانه در جنگ دشمن بکوش

بناگه شکیبایی از دست داد
بر این ناشکیبائیش جان نهاد

بر امواج دریای آتش نشست
خنک بادبان های همت به بست

اگر داد او جان شیرین ز دست
سپاهی ز نابودی مرگ رست

بلا سخت و پیکار دشوار بود
دلیریِ او چاره کار بود

چو آن جاودان مرد پیل تن
پلی را با جانش کرد زیر و زبر

ستمگر زپیکار شد نا امید
علم را بسوی هزیمت کشید

جهان بر شیاطین دگر تنگ شد
سپاه خدا فاتح آن جنگ شد

درخت دیانت برومند گشت
دل مصطفی شاد و خرسند گشت

بکوشید کوشنده فرخ حمید
که شد در ره دین جدش شهید

از آن سید نامور یاد باد
روان رضازاده ز او شاد باد

چو آن نور از منبع نور بود
بر آن دوده نور یکسر درود

از آن نور رخشنده بی نظیر
دو مهر است باقی معز و منیر

که هر یک فروزنده چون اختر است
به دریای علم و عمل گوهر است

خدایا ز آفت نگهدارشان
دعای شهیدان مددکارشان

بهر خانه ای نور یزدان بود
ز خون شهیدی فروزان بود

به کوی خرد پرتو حق فتاد
که در راه او صادقش سر نهاد